برگرفته ازکتاب کسب وکارموفق چگونه
منظور
از این که مدیران شرکتها بخواهند بهعنوان مدیر موفق و محبوب باشند باید بکوشند
تا گروههای انسانی مرتبط با او پیشرفت مقاصدش رابه سود خود ببینند و همکاری با او
را افتخارآمیز بدانند چه باید بکنند توصیح دهید؟
آیا هرگز از خود پرسیدهاید که
حکومتها برده داری چرا از بین رفتند؟ از زمانی که بردهها در یک اقدام غیرسازمان یافته و بدون رهبری به علت (سوء
روابط انسانی) و سختگیری و تحقیری که بردهدار بر آنان روا میداشت از کار مفید
وکارآئی خود کاستند وکمتر از چیزی که میخوردند تولید کردند، نظام بردهداری از
میان رفت زیرا برده مقاصد بردهدار را به سود خود نمیدید و طبعاً در جهت آن قدم
برنمیداشت، همچنان که در قرن بیستم نظامهای کمونیستی را دیدیم که به سرنوشت
حکومتهای بردهداری گذشته گرفتار شدند و کشورهای کمونیستی بزرگ حتی موجودیت و یکپارچگی
خود را از دست دادند. و این سرنوشت هر جامعه و بنگاه و شرکتی است که به روابط
انسانی و چگونگی بهکارگیری قدرت بین خود وآحاد مردم وکارکنان نیندیشد.
از طرف دیگر انسان بهطور ذاتی
به ارزش و اهمیت وقت خود، آگاه است و میداند که عمر او بسیار گذرا است و از این
رو بهطور طبیعی میکوشد که وقتش را به بهترین شکل ممکن و خوش آیندهترین وجه مصرف
کند، تنها تفاوت در تفسیر بهترین و خوش آیندهترین، میتوان گذران نیک و بد اوقات
افراد را توجیه کند. ولی بهطور کلی میتوان گفت انسان وقتی، اوقات خود را در سه
امر 1- انجام وظیفه (اعم از فردی، اجتماعی یا اخلاقی) 2- تفریح و فراغت و تمدد
اعصاب 3- آموزش، مطالعه، تفکر و برنامهریزی برای زندگی و شغل بهتر، بگذراند آن را
به درستی مصرف کرده است بنابراین باید افراد را برای انجام وظیفه قانع وآنها از
نتایج آن راضی و خشنود ساخت، تا بتوانند بازده کافی و بهرهوری قابل قبولی داشته
باشند.
در یک بنگاه و شرکت نیز وقتی
بین یک مدیر و افراد مرتبط با او هم سوئی در اهداف وجود نداشته باشد، با هیچ روشی
نمیتوان بین آنها روابط حسنه و ارتباط مطلوب انسانی ایجاد کرد. زیرا وقتی روابط
انسانی در یک بنگاه و شرکت صرفاً براساس نیاز یک طرف به طرف دیگر برقرار باشد این
رابطه بسیار شکننده و آسیبپذیر و حقیرانه خواهد بود، که هرگز نمیتواند باعث دوام
و قوام یک بنگاه و شرکت شود. بنابراین لازمه ایجاد حسن رابطه انسانی در محیط کار 1-
اشتراک در اهداف 2- هماهنگی در روشها 3- داشتن انگیزه سالم میباشد، که تشابه روانی مخصوصاً در چهار «عین»
سرنوشت یعنی1- عقیده.
2- عادت3- علاقه 4- عناد (آنچه را که دوست نمیداریم) به این اشتراکات کمک میکند.
یک مدیر خوب، حتی اگرکسی نه از
سر صداقت، بلکه از روی نیاز و یا اضطرار دست دوستی به سوی او دراز کند،آن را به
گرمی میفشارد، و سعی میکند با جلب اطمینان او نسبت به محبت و صداقت خود، به
تدریج انگیزه او را اصلاح کند.
بهطور کلی یک مدیر باید از
خودش سؤال کند، که چرا دیگران (اعم از سرمایهگذار، کارکنان بنگاه و شرکت، همکاران
حرفهای و غیره) باید در خدمت برنامهها و اهداف من باشند؟ من چه نفع (مادی و معنوی)
برای آنها ایجاد کردهام که توقع موافقت و همراهی و همقدمی از آنها را دارم؟ پاسخ
به این سؤالها، راه و روش یک بنگاه و شرکت را مشخص میسازد.
مردم یا برای دنیا،گرد کسی جمع میشوند، یا برای
آخرت. منافع دنیائی، خود میتواند مادی یا معنوی باشد (گاهی نیز هر دو را برمیگیرد).
منافع مادی، همان درآمدی است که ما از یک کار یا مشارکت بهدست میآوریم.