برگرفته ازکتاب بازاریابی حضوردائمی دربازار داخلی وخارجی
محیط جامع بازاریابی، مرکب ازچه محیط های می باشدهر کدام راتوضیح دهید؟
شامل محیط های ذیل:
الف- محیط کار:
این محیط شامل افراد و عواملی می شود که مستقیماً در تولید، توزیع و پیشبرد فروش محصولات درگیر هستند.
ب- محیط عمومی:
این محیط شامل محیط جمعیتی، محیط اقتصادی، محیط طبیعی، محیط تکنولوژیکی، محیط سیاسی- قانونی و محیط فرهنگی- اجتماعیبرگرفته ازکتاب مدیریت کسب وکار
اگر مدیران بنگاهها و شرکتها بخواهند به عنوان مدیر موفق و محبوب باشد باید چگونه عمل کنند؟
باید هفت گام و پنج شرط را داشته باشند:
گام اول- از خودشان شروع کنند و خصوصیات یک مدیر خوب را در خودشان با پنج شرط:
1- شایستگی 2- جوانمردی 3- صداقت 4- شهامت 5- تساهل و مداراپرورش دهند)
گام دوم- بدانند با چه کسانی سروکار دارند و آنها از ما چه انتظارات و توقعاتی دارند و چگونه می توانند پاسخگوی آنان باشند.(مدیر با این هفت گروه سروکار دارد: 1- صاحبان سرمایه 2- کارکنان بنگاه و شرکت 3- مدیران بانکها در مؤسسات مالی 4- مسئولین سازمانهای دولتی ذیربط 5- مصرف کنندگان و مشتریان 6- رقبای شرکت 7-منابع تامین مواد و کالاهای مورد نیاز بنگاه وشرکت)
گام سوم- بکوشند تا گروههای انسانی مرتبط با آنها پیشرفت مقاصد شان را به سود خود ببینند و همکاری با آنها را افتخار آمیز بدانند.
گام چهارم- راههای گفتگو سازنده را بشناسند.
گام پنجم- محیط کار و فعالیت را خوشایند سازند.
گام ششم- تکرو نباشند و بکوشند برای همکاران خودپایه مقبولیت و وسیله پیشرفت و ترقی ایجاد کنند.
گام هفتم- وقتی آنها نمی توانند منحصراً با کسانی که دوستشان دارند سروکار داشته باشند به نفع شان است.بکوشندهمه آنهائی را که باآنها در ارتباط هستند دوست بدارند.
برگرفته ازکتاب مدیریت کسب وکار
پنج گامی که می تواند مدیران بنگاهها وشرکتها به ایجاد محیط کاری صمیمی سوق دهد چه می باشد؟
1- گام اول رهبری بیاموزند (یعنی نشان دهند که قادر به رهبری هستند و این کار به دو طریق صورت می گیرد:
الف- کارایی خود را نشان دهند. ب-به کارکنان بیاموزند خودشان اندیشه کنند و ابتکار عمل داشته باشند.
2- توقعات کارمندان را بررسی کنند (مدیران اغلب دو عامل را در نظر نمی گیرند یکی اینکه افراد دوست دارند از نتیجه نهایی زحمت و تلاش خود آگاه شوند و دیگر اینکه زمانی افراد از کار خود لذت می برند که انجام آن کار برایشان خوشایند یعنی لذت بخش باشد، کار را دلپذیر کردن یعنی کار را از حالت یک نواختی خارج کردن.
3-به گونه ای رفتار کنندکه بیانگر توجه باشد (برای ایجاد احساس وابستگی در افراد هیچ راهی بهتر از این نیست که با برخوردی حاکی از توجه و علاقه ، آنها را متعهد به انجام وظیفه ای سازیم و سپس به نظراتشان گوش فرا دهیم.) (احساس وابستگی یعنی مورد قدردانی قرار گرفتن.) یک کارمند نیاز دارد تا قابلیتهای منحصر به فرد وی مورد قدردانی قرار گیرد.
4- به کارکنان به عنوان یک متخصص احترام بگذارند (کارکنان احساس کنند که به عنوان یک فرد خاص به آنها احترام گذاشته می شود و برای انجام کار شایسته از آنها قدردانی می شود. بهترین راه محترم شمردن کارکنان می تواند با رفتار باشد که به عنوان متخصص با آنهارفتارکنید احترام گذاشتن به دیگران خرجی ندارد اما بایستی حساب شده باشد.
5- هرگز مانع پیشرفت افراد نشوید (تنها امید کارکنان برای اینکه از قافله عقب نمانند رشد فکری و بهبود مهارتشان است.) وظیفه شما به عنوان مدیران بنگاهها و شرکتهای مشتری مدار، ارائه این فرصت می باشد.
برگرفته ازکتاب مدیریت کسب وکار
مربی کیست و وظیفه او چه چیست؟
مربی کسی است که در دسترس است نه یک فرد دارای مقام در یک شهر دوردست. مربی های خوب باید چیزی بیش از یک مقام تشریفاتی باشند. آنها باید قوانین ونحوه اجرای بازی را بشناسند. مربی ها را نمی توان موفق قلمداد کرد مگر آن که تیمشان به پیرروزی دست پیدا کند. وظیفه یک مربی این است که به ستاره ها کمک کند تا بدرخشند وبه تیم ها کمک کندتا پیروز شوند یک مربی وظیفه اش را این گونه تشریح می کند وظایف و مسئولیت های خودم را در قالب کمک به ایجاد فضایی می بینم که در آن کارکنان درباره محل کارشان وکاری که انجام میدهند احساس خوبی داشته باشند بخشی از این کار از این طریق انجام می گیرد که آنها بدانند ارزش واحترام دارند واین که بدانند این فرصت را دارند تا هر کاری را که تمایل دارند در شرکت انجام دهند . من مسئول ایجاد فضایی هستم که در آن افراد آموزش های لازم را ببینند و به آنها بازخورد داده شود ، توسعه شغلی برایشان در نظر گرفته شود وکارها واقداماتشان تقدیر شود اگر بتوانیم این کار را انجام دهیم سایر امور بر وفق مراد خواهد بود . ابتدا باید مربی گری کرد وباز هم مربی گری کرد باید در ابتدا به افراد کمک کنید وسپس باز هم به آنها کمک کنید مربی گری کمک کردن است. نه اخراج کردن همه می توانند مربی هم باشند شما باید مربی افرادی باشید که بالاتر هم سطح وپایین تر از خودتان هستند. مربی گری یعنی کمک به افراد در جهت شناسایی مشکلات ویافتن راهکارهای مناسب برای آنها هر کسی می تواند مربی هرکس باشد . مربی گری را می توان آموخت ودرس داد اما فقط به شرطی که مربی مذکور فکر نکند که خودش همه چیز را می داند.
برگرفته ازکتاب کسب وکارموفق چگونه
چرا بنگاهها و شرکتها با هم رقابت میکنند؟
رقابت بنگاهها و شرکتها با هم برای شکست دادن همدیگر نیست. بلکه برای این با هم رقابت میکنند که از همدیگر عقب نیفتند. هر کسی در این رقابت بهتر عمل کند و بهتر از محیط رقابت استفاده کند میتواند در جهت کسب رضایت مشتری و بقاء در محیط کسب و کار همراه با سود بیشتر را برای خود فراهم آورد.
برگرفته ازکتاب کسب وکارموفق چگونه
حداقل هفت گروه انسانی در پیشرفت یک بنگاه و شرکت و موفقیت یک مدیر نقش اساسی بهعهده دارند و یک مدیر خوب هرگز نقش و اهمیت آنها را کتمان و انکار نمیکند. در میان این گروههای هفتگانه توجه بهکارکنان بنگاه و شرکت، از اهمیت ویژهای برخورداراست.
اولاً یک مدیر خوب کلیه افراد بنگاه و شرکت را در هر رده و یا سطحی که باشند «همکاران» خود میداند و آنها را با همین نام خطاب میکند. ثانیاً خود را موظف میداند وسیله پیشرفت و ترقی و ایجاد مقبولیت برای آنها را فراهم سازد.
بدترین عملی که میتواند از ارزش و اعتبار یک مدیر در محیط کار بکاهد و به روابط او با دیگران و به تحقق اهداف کلی بنگاه و شرکت لطمه بزند، حسادت و تنگ نظری مدیر نسبت به زیر دستانش میباشد. این امر که بیشتر ناشی از احساس خطر، عقده حقارت و احساس ناایمنی است، از مدیر چهره مکروه و منفور میسازد که از دیگران فقط بهعنوان نردبان برای ترقی خویش سود میجوید، بدون اینکه به فکر ترقی و رشد و تعالی آنها باشد و به فضیلت فرد در کنار معشیت او بیندیشد. بدترین عادتی که در میان برخی مدیران رایج است، این است که همواره میکوشند بدون جانشین باشند و به اصطلاح فن هزار ویکم را برای خودشان حفظ میکنند، تا هیچ کس نتواند جانشین آنها شود. در حالیکه یک مدیر خوب هرگز خود را با زیر دستانش در حال رقابت نمیبیند. او مانند یک پدر و یک معلم، ترقی آنها را موفقیت خود میداند و این خصلت ناشی از اعتماد به نفس، چنان ارزش و اعتباری برای او ایجاد میکند که همه تلاش خواهند کرد در کنار او باشند نه بهجای او اگر دل مهربان، چهره گشاده و زبان ملایم داشته باشند و رفتار وگفتارشان حاکی از توجه قلبی به مخاطبانشان باشد، بدون تردید، واکنش آنها نیز بهگونهای خواهد بود، که دوست داشتنشان را برایشان آسان خواهد کرد.
مدیر گروه، بهجای آنکه در خدمت اعضاء گروه و اهداف بنگاه و شرکت باشد،آنها را در خدمت خود بگیرد و با تحمیل رابطهای مشابه مراد و مرید، عملاً به جای رشد، باعث مسخ و تزلزل شخصیت افراد گردد، و آنها را ابزار رفع نیاز عصبی جاه طلبی خود تلقی کند، که این درست نقطه مقابل آن چیزی است که آن را مدیریت انسانگرا مینامند. از نظر روانشناسی مسخ شخصیت به دو صورت ممکن است رخ دهد اول ارادی وآگاهانه و به قصد وادار ساختن فرد مقابل به اطاعت محض حتی از نظر فکری و عقیدتی و دوم غیرارادی و ناآگاهانه حتی در لباس دوستی، محبت و صمیمیت.
مورد اول یعنی مسخ شخصیت ارادی و آگاهانه معمولاً کار با تهدید و ایجاد اضطراب در مخاطب آغاز میشود و سپس با تحقیر، سعی میشود عزت نفس و اراده او فرو بریزد و در مرحله بعد او در شرایط محرومیت ارتباطی قرار میگیرد (مخصوصاً از جهت پیامهای امیدوارکننده و انرژیزا) سپس به فرد مورد نظر مطالب خاص به شدت تلقین میگردد. اگر این روش مدتی ادامه یابد، سوژه دچار مسخ شخصیت، بیتصمیمی، تأثیرپذیری شدید میگردد و خودبهخود و بیاختیار، دنبالرو کسی که او را تحت سلطه و تأثیر قرار داده است میرود. در نوع دوم فرد سلطهگر قصد و نیت مسخ شخصیت مخاطب و سوژه مورد نظر را ندارد، بلکه، حتی، از سردلسوزی باعث ایجاد ترس و تحقیر در او میگردد و به بهانه حفظ سلامت معنوی و دوری از آسیبهای رفتاری، او را از ایجاد ارتباط با دیگران منع میکند و نصایح و پندهای خود را به او تلقین مینماید و به این وسیله باعث مسخ شخصیت مخاطب میگردد. رفتارهای برخی از والدین با فرزندانشان متأسفانه در این گروه قرار میگیرد و آنها بعدها فرزندشان تحت سلطه فرد دیگری (همسریا کسی دیگر) غیرخود آنها قرار گرفت، ناله و فغان سر میدهند که فرزندم را جادو کردهاند. در حالی که خود آنها عامل این تزلزل شخصیت فرزندانشان هستند. در محیطهای کاری نیز هر د و این روشها ممکن است بوجود آید و بهجای رشد و تعالی معنوی کارکنان، موجب مسخ شخصیت آنها وکاهش خلاقیت و بهرهوری آنها گردد.