برگرفته ازکتاب کسب وکارموفق چگونه
منظور از
این که مدیران بنگاهها و شرکتها بخواهند به عنوان مدیر موفق و محبوب باشند باید اول
از خودشان شروع کنند و خصوصیات یک مدیر خوب را در خودشان تقویت کنند یعنی چه توضیح
دهید؟
یعنی آنها اول باید بدانند چه
خلقیات و خصوصیات، چه امتیازات و چه کمبودهایی دارند. (یعنی شناخت نقاط قوت وضعف)
و از آن لیستی تهیه کنند. با خودشان صادق باشند، نه خودشان را ابر انسان و بدون
هیچ عیب و نقص بدانند و نه آنکه تحت تأثیر عناد به خود و احساس حقارت انواع تهمتها
و ایرادات را به خود نسبت دهند. بلکه پذیرش اینکه هیچ انسانی بدون عیب و نقص (چه
از نظر فیزیکی وچه از نظر رفتاری) نیست، بلکه مهم این است از خود فعلی به خود
واقعیاش هرچه نزدیکتر شود، و این اولین قدم برای پرورش نیروی معنوی انسانی است. (یعنی
رابطه انسانی است.)
او برای ایفای نقش یک مدیر باید
ببیند بهعنوان یک مدیر خوب چه خصوصیاتی باید داشته باشد و کدام یک از آنها را
دارد. یک مدیر خوب که حداقل با هفت گروه انسانی در تماس و ارتباط دائمی است برای
رسیدن به موفقیت، محبوبیت و احترام، حداقل باید پنج شرط زیر را داشته باشد وآنها
را در وجود خود تقویت کند:
1- شایستگی: یعنی کاردانی و داشتن دانش، و تجربه و توانایی انجام کاری
را بهعهده گرفتن است و تقویت دائمی و روزمره این عوامل، و بهکارگیری آن در جهت
تحقق اهداف بنگاه و شرکت.
میدانید انسانها از لحاظ
دانائی و قدرت یادگیری به پنج گروه تقسیم میشوند:
الف- انسان فرزانه: انسانی است خردگرا که با هوش فطری خود
قدرت درک مفاهیم پیچیده و عمیق را دارد و دانائی خود را در جهت خیر انسانها بهکار
میگیرد. انسانی که در موقعیتی برتر از هنجارهای اجتماعی قرار دارد رفتار وگفتارش
حکیمانه است.
ب- انسان خردمند: کسی که از تجارب دیگران به خوبی بهره
میگیرد وآموختن برایش لذت بخش است و با لذت و عشق میآموزد و بدون تنگ نظری،آموزش
میدهد، اگر چه ممکن است برای فعالیتهای عملی عامالمنفعه داوطلب نباشد اما مانع
و بازدارنده دیگران هم نیست. او آثار هر رفتار کلامی و غیرکلامی خود را ارزیابی میکند که تا چه حد
او را به هدفش نزدیکتر کرده است.
ج- انسان خردجو: کسی که ارزش دانایی را میداند و علیرغم
اینکه بر حسب عادت، آموختن برایش دشوار است با این حال به طرق مختلف در این راه
گام بر میدارد.
د-
آدم عامی: کسی که بهطور کلی ارزش دانائی
را آنچنان که باید نمیداند ولی ادعای دانائی هم ندارد. فرد عامی براساس غرائز و عاداتی
که خود علل و منشأ آنها را نمیداند عمل میکند و هیچ کوششی در جهت اثبات یا اصلاح
و یا تغییر باورها و رفتارهای خویش به عمل نمیآورد.
ه- آدم جاهل: کسی که نمیداند ولی خیال میکند که بسیار میداند.
متعصب و متحجر است و فکر میکند که این دیگران هستند که نمیدانند اوکسی است که
احساس یک معرفت کاذب میکند، بنابراین میتواند برای خودش و دیگران خطر آفرین
باشد.
بهطور کلی یک مدیر برای رسیدن به مرز شایستگی باید
در زمینه ویژگیهای پنجگانه شخصیتی یعنی هوش، استعداد، دانش، مهارت و عقل و عاطفه
در حد مطلوب و قابل قبول قرار داشته باشد، مخصوصاً در مورد تقویت هوش عاطفی خود که
آن را میتوان توانایی مهرورزی، مسئولیتپذیری و مهارت ایجاد رابطه مثبت با دیگران
دانست، کوشا باشد. زیرا موفقیت افراد به میزان 80 درصد مربوط به هوش عاطفی و فقط
20درصد مرتبط با هوش منطقی است، و هوش عاطفی امری کاملاً اکتسابی است و میتوان آن را پرورش و تقویت کرد.
2-
جوانمردی: یک مدیر شایسته ابتدا باید یک
انسان شایسته باشد و شایستگی بدون جوانمردی مقدور و میسر نیست جوانمردی صفتی است
که خود شامل بخشهای متعددی از خصلتهای مطلوب انسانی است که در فرهنگ پهلوانی
ایران به شکل بارزی خود را نشان میدهد، از آن جمله: تواضع و فروتنی، عدالت، خیرخواهی،
بیآزاری، ادب، ایثار، کمک دهی و مددکاری، مهربانی، گذشت، انصاف، اعتدال در رفتار،
نداشتن توقعات بیجا،نرم خوئی، خوش قولی،همدردی،عمل به وعده و تعهد، حقشناسی
وگشاده دستی و... را میتوان نام برد.
مدیر گرفتار ضعف عزت نفس،آدمی
است رنگارنگ، فاقد قدرت وتصمیم و به شدت تأثیرپذیر، بهگونهای که همیشه تحت
تأثیر آخرین فردی است که با او ملاقات داشته است و یا حتی بدتر از آن تحت
تأثیرمنشی، راننده و خدمهای که با او در ارتباط دائمی هستند، قرار میگیرد واین
گروه بعضاً با تیز هوشی ذاتی از تلقینپذیری مدیر، سوء استفاده میکنند و بهگونهای
بنگاه وشرکت، تصمیمات و ارتباطات او را
تحت تأثیر قرار میدهند.
عدالت برگرفته از واژه تعادل
مدنظر است، یعنی اعتدال در رفتار و قرار دادن هر چیزی در جای خود، اگر چه، چنین
عدالتی مبتنی بر عقل است، اما جوانمردی از آن هم فراتر میرود و آن را براساس
«عاطفه»، زیور«گذشت» میآراید.
3-
صداقت: درستی قول و فعل در نزد ایرانیان ارزش
و اهمیتی بیش از سایر ملل دارد، زیرا ایرانیان در طول تاریخ همواره از سه احساس
مخرب وآزار دهنده (احساس فریب، احساس تحمیل و احساس اجحاف) بیش از هر چیز دیگری
رنج بردهاند.
در جامعه ایرانی هیچ شخصی
مخصوصاً هیچ مدیری نمیتواند بدون اثبات درستکاری و امانت داری خود، اعتماد گروههای
انسانی و افرادی که با آنها سرو کار دارند را جلب کند. بنابراین مدیر بیش از
دیگران باید به درستکاری و امانتداری مشهور باشد. برای یک مدیر موفق، خوش نامی
اهمیت ویژهای دارد و او هرگز اجازه نمیدهد در مورد صداقت و درستیاش تردیدی به
وجود آید و هیچگاه با هیچ توجیهی، عملی بر خلاف امانتداری انجام نمیدهد، حتی اگر
لازم باشد برای این امر بهای مادی سنگینی بپردازد. او پول را فدای آبرو و اعتبار
خود میکند، نه آبرو و اعتبار را فدای پول. او جز صداقت و راستی نمیگوید اگر بیان
مطلبی را مصلحت نداند، از گفتن آن صرف نظر میکند. بهطور خلاصه صداقت و درستی
لازمه شخصیت یک مدیر موفق و محبوب به شمار میرود.
4-
شهامت: بزرگی گفت، زندگی کردن بیش از هر چیزی
شهامت میخواهد. یک مدیر تا وقتی شهامت تصمیمگیری و قدرت قبول مسئولیت و جرات خطر
(ریسک) کردن نداشته باشد هرگز نخواهد توانست بنگاه و شرکت تحت مدیریت خود را با
موفقیت بهسوی هدف مطلوب هدایت نماید. در این زمینه استواری و پایداری در مقابل
مشکلات وجرأت اقرا به خطا وسعی در جبران آن، بخش دیگری از شهامت اخلاقی یک مدیر
بشمار میرود. زیرا هیچ مدیریتی بدون توانائی انتقاد از خود و بازنگری و اصلاح در
عملکردهای گذشته، موفق نخواهد شد. برخی از افراد شهامت را تنها به شکل برخورد
خشونتآمیز با زیردستان میشناسند. غافل از این که در هر دری که ترس وارد شود، مهر
از آن فرار میکند و یک مدیر منفور هرگز نمیتواند در مدیریت خود موفق باشد.
و از طرف دیگر ترس و رعب و وحشت
و نظم ظاهری ناشی از آن، نه تنها باعث موفقیت و پیشرفت نمیگردد، بلکه افراد،
توانائی و قدرت ابتکار و خلاقیت خود را نیز از دست میدهند و به این ترتیب مهمترین
عامل موفقیت بنگاه و شرکت عاطل و باطل میگردد.
5-
تساهل و مدارا: در روابط انسانی امکان اینکه دو نفر از حیثی با هم دارای تفاهم و توافق
کامل باشند وجود ندارد و علم وعقل و منطق وجود چنین امری را نفی میکند. بنابراین
آنچه به عنوان حسن رابطه انسانی مورد نظر است، توافق و تفاهم نسبی است. اگر چنین
توافق و تفاهمی حتی بهطور نسبی بین دو نفر که بالاجبار با هم در ارتباط هستند،
وجود نداشت چه باید کرد؟ برای ما چهار راه حل وجود دارد:
1- ما خود را با دیگری وفق میدهیم.
2- او را تغییر میدهیم تا
رفتارش مطابق میل ونظر ما شود.
3- از یکدیگر جدا میشویم ویا
از هم میگریزیم.
4- هر دو با انعطافپذیری
وایجاد تغییراتی در خود سعی میکنیم با طرف دیگر به توافق وتفاهم نسبی برسیم.
مشخص است راه حل منطقی و معقول
راه چهارم است. این خصلت اگر درست توجیه و تفسیر و بهجا بهکار برده شود، یکی از
صفات مثبت و لازم برای هر فرد دوراندیش، عاقل وآیندهنگر است که به روابط انسانی
خود برای رسیدن به توافق وتفاهم و با همزیستی مسالمتآمیز با دیگران اهمیت میدهد.
تساهل و مدارائی که مدنظر است
به معنی تطبیق شرایط و محیط وتحمل آگاهانه آن چیزهائی است که قادر به تغییرشان
نیستیم، بدون اینکه از تلاش برای تغییر و اصلاح تدریجی وگام به گام آنها دست
برداریم. در این حالت انسان گاهی غرور را میشکند تا غرور دیگری را که با او در
ارتباط است مراعات کند واین یک مرتبه متعالی اخلاقی واوج لطافت روح و منش والای
انسانی است. تساهل و ارتباط را همچنین میتوان نوعی «تقیه» آن هم از روی مصلحتگرائی
و وسعت نظر و نه از سر ناچاری و اضطرار به شمار آورد.
تعریف دیگر تساهل و مدارا، قبول
نقاط ضعف خود و واقعهبینی منصفانه در مورد نقاط ضعف دیگران میباشد یا توجه به
این اصل، که کمال مخص ذات خداوند است وهدف مطلوب در مورد انسان، تنها حرکت به طرف
کمال است. بنابراین نباید از خودمان و هیچکس (غیر از معصومین علیهم السلام) دیگر
انتظار کمال و بیعیب و نقص بودن را داشته باشیم. این تفکر به ما کمک میکند تا
بتوانیم با خودمان و دیگران سازگار باشیم و از اشتباهات کوچک خود و خطاهای قابل
اغماض دیگران با قصد اصلاح و رفع آنها چشم پوشی کنیم.
تساهل و مدارا گاهی میتوان خود
داری کردن از (عدم) ملامت، عیبجوئی و مچگیری و نظایر آن دانست، عاداتی که در بسیاری از ما راسخ شده و بدترین
ضربه را به روابط انسانی ما با دیگران میزند، بدون اینکه تأثیری در اصلاح طرف
داشته باشد.
همه این تکنیکها خودشناسی و تزکیه
نفس را یک مدیر کارآمد برای تحقق اهدافی که همواره پیش رو دارد و به آنها میاندیشد
به کار میبندد تا موفقیت توأم با محبوبیت را نصیب خود سازد.